ازاون روزها ازروزهاي اين عمرطولاني ٢١سال ميگذره به پنجره اي كه گاهي ارزوهاشو گاهي رداشكاشو گاهي تاريكي روازش ميديدتكيه داده بود هواي بيرونم براش سنگين بود سنگين بود باوركنه اين خودشه واين زندگيش !! خاطرات زندگي مثل فيلم ميگذشتن هركدوم يه تيكه ازيه جايي اگه رمان ازهرجا يه چيزي برات به تصويرميكشه خوده ذهن ماهكه هرلحظه ازيه جا! وقتي پدرش فوت كرد١١سالش بودجلوچشمش پدربراهميشه تنهاشون گذاشت هنوزكه جاي پدروميبينه انگارهمونجاست توهمون حال اروم يك لحظه براي هميشه .رفتن هاهميشه اينطوري نيستند بعدرفتنش برادرش كوچيك بودوبيشترسرگرم ميكرداونو .خاهروبرادرايي كه به يكباره پيداشون شدن بود وگريه ميكردند وبه شكل مسخره اي محبت ميكردند محبتي مشمعزكننده ! بعدازون به دليل اختلافات ورثه اي اواره ي خونه مادربزرگ شدندتامشخص بشه كه اوضاع ازچه قراره وانگاربهترميشدروي مادربزرگ وخاله و.روديدً درشرايط سخت .ادم هاواقعاگاهي خودشيطانندوقني برگشتندخونه عادت به نبودپدرسخت بود چندمغازه بودكه اجاره داده بودندولي بيماري ريه ي مادرماهك بلافاصله شروع شد كه مجبورشدبره تهران براي دوسه ماه !وماهك وبرادرش خونه مادربزرگش رفتند خوردوخوراكشون شمرده ميشد جارو ي خونه شستن ظرفا توحياطي كه ازسرمايخ بسته پاروي برف كاري كه يكبارم انجام نداده بود ماهك .تنهايي باصداي سگ وكوچه هاي خلوت ب مدرسه رفتن تومحيط جديدهمه عين يه كابوس بودولي دلش به نخودكشمش هايي كه براي داداشش جمع ميكردخوش بود باشيرمدرسه اي كه برااون مياوردكلي حال ميكرد نزديك عيدبودكه داشت پشت بوموپاروميكردوب اسموني كه امون نميداد نگاه ميكرد صورتش كاملابالابود وميخنديد برف مثل بارون ميومد وتوعالم خودش بود كه صدايي اونوكاملاازاسمون جداكرد دختراسمون چخبره الانه بيفتي ازبوم صداي تيردادبود پسرخاله بزرگه ماهك كه تازه اومده بودشهرستان طبق رسم هرساله ،سلام داد ومشغول پاروشد وزيرلب گفت حواسم بود. اصلاكي اومده بوده بالا ! نزاشت بقيه شو پاروكنه وتيردادازش گرفت ماهك بازور پس گرفت پارو رو وگفت كارمنه خودم انجام ميدم چلاق كه نيستم تيردادخنديدوگفت من اينكارو دوس دارم چراعصبي ميشي بروتادختريخي نشدي مثل اخلاقت .ماهك چپ چپ نگاش كردوپارو روگذاشت واروم رفت پايين ،بابقيه سلام دادو نشست كناربخاري نفتي ،گرماكه ميخورد دستاش ميسوخت خاله ش ازكيفش بهش كرم دادولي نزد شايداكه مادرش بود ميزد نميخاست جلوي جمع ضعف داشته باشه وسوختنشوقايم كردحال مادرشوجوياشدندوبازهم حرف هاوتيكه هاي هميشگي كه ازاول اشتباه بودازدواج وحتي نگه داشتن بچه ها ماهك داداششو بردبيرون تااين حرفارونشنوه مرد كوچكشبعش شيرمدرسه وكشمشوداد تيردادازبالااومدپايين انگاريخ زده بود رف كناربخاري چاي بخوره روبله هاي سرد وكوچيك حياط نشسته بود وبه اومدن مادرش فكرميكرد .اون روزتيردادسرماخورده بود وچاي كه ميريختن ماهك بايدتعارف ميكرد به بقيه جلوي تيردادكه رسيدگفت توچطوري سرمانميخوري سالمي خوبي همه خنديدن وماهك پوزخنذي زدكه بقيه متوجه نشدند حتي شايدتيرداد!! اونهاتاسيزده اونجابودند ومامانش هم قراربود سيزدهم بيادباداداشش پس اندازشونوجمع كردندكه يه كادوبراش بخرندوكلي داداشش ذوق داشت روزهاميگذشت ماهك وتيرداد فقط تودورهمي هاي شبونه ياسرسفره هموميديدند ماهك بضي وقتانگاه سنگيني روخودش حس ميكرد ولي متوجه نميشديني براش مهم نبود نگاه نميكرد شايدم فكرنميكرداون چشم هاي تيرداده .تيرداددوس دخترداشت كه خاله هاباهاش شوخي ميكردن وبحث ازدواج پيش مينداختنذكه تيردادميگف دختربايدسنگين باشه روزي ده بارپيام ميده عسلم كجايي عمت عسله اه يادم نندازينش گرفتارشدم وازين حرفا !ماهك برااولين باربود توچشم تيردادنگاه ميكرد وباخودش ميگف اگه دوسش نداره چرا مسخرش ميكنه چراباهمن ودرهمين حد.تيردادنگاش كرد وماهك نگاهشوب پشت تيردادداداشش معطوف كرد وازون چيزي خاست دلش نميخاست كسي راجبش قضاوتي كنه اونم توشرايطي كه مادروپدرشون نبود وتيردادم مرتب نگاهش ميكرد روزاي اخر مثل خانواده شده بود همه جمعاصميمي وبگوبخند دخترعموي مامانش ازشمال مهمون اومده بودندباپسراودخترا وهمه دورهم بودن بيشتراز ٤٠نفر.بعدازپذيرايي خسته كننده وشستن ظرفا توحياط سرد وقتي برميگشت متوجه تيردادشدكه وايساده بوده ونگاش ميكرده البته اين برداشت ماهك بود البته كسي بيرون نبود چراوايساده بود وچرابرعكس هميشه كه ميخنديدوهرهروكركر داشت چشاش غم داشت ازكنارش ردشد واون زمينونگاه كرد وماهك رفت توجمع مهمونا چيزي نگذشت كه تيردادم اومدو چون جانبود وخونه شلوغ بود كنارداداش ماهك نشست بينشون فقط داداشش بود همه سرگرم صحبت بودندكه يكي ازپسرعموها برگشت گف ماشالاعلي فعاله ولي ماهك خيلي دخترمتينيه دخترحرف بزن صداتوبشنويم حداقل همه ماهكونگاه ميكردند وتودلش فوش ميدادپسره روكه بتوچه پاشم بزنم لهش كنم خروس بي محل .تادهنشوواكرد حرف بزنه تيردادبانگان عصبي گفت افشين جان ازدوس دختراي گرام چخبر تويه كم تعريف كن مابشنويم همه خنديدن وبحث به شوخياي مسخره كشيد ماهك سرش پايين بود وتودلش خوشحال كه دس ازسرش برداشتن حداقل.وقتي تيردادونگاه كرد تيردادبهش لبخن ماهك روشوبرگردوند وسرشوگرم پفيلا كرد .چقدعجيب بودتاحالابه غيرازمشكلات به چيزديگه اي فكرنكرده بود پس چراتيرداد هرازكاهي ازفكرش سردرمي اورد خلاصه اون هافرداش وقت رفتن وخدافظي تيرداد كنارماهك وايساده بود وهمه روبوسي ميكردند افشين كه جلواومد دست بده تيرداددستشودرازكرد وطوري فشاردادكه صداش درداومد چخبرته شكست واونم همونطور عصبي نگاش ميكرد ماهك وسط خشكش زده بود همه به شوخي گرفته بودن ولي ماهك چراخجالت تعجب سوال همه روباهم داشت بلاخره اونارفتند وماهك مونده بودچراتيرداد جاي اون دست داده بود اونم اونطوري !بعدازون برخوردي نداشتند وماهك پيگيردرساش بود شاگرددوم مدرسه بود وبعدسيزده كه برميگشتن دلش برادوستاش ومدرسه تنگ بود مادرش بلاخره باداييش اومدوكلي ضعيف شده بود دلش براخانواده ش سوخت وعلي كلي گريه كردوهمه هم زدن زيرگريه!جالب بودبعداونهمه دلتنگي ماهك بغل مامانش نرفت تااون صداش كرد وبراش عجيب بود انگاريه ادم ديگه بودن انگارسالهاهمونديده بودن نه گريه كرد نه ابراز دلتنگي وفقط حالشوپرسيد وبراش چاي وسوپ اورد وسرعليوگرم كرد مامانش بابقيه همحرف بزنه علي ازمامانش جدانميشدپس ماهك چرا انگار حس غريبي اي ميكرد كه تاسالهابعدهم باهاش بود سالها روزاي اخربود وماهك متوجه نگاهاي تيردادحتي توي جمع بود ازوقتي اومده بود باوحودسرماخوردگي نميزاشت ماهك برف پاروكنه وبقيه هم انگارمادرشوديده بودن مهربون شده بودن الكي بيرون ظرف ميشست وتيردادپشت سرش پشت بوم برف پاروميكرد خونه شلوغ بودوعيادت مادرش ميومدن ماهك نه غمگين بودنه خوشحال !صداي پاروميومدوگاهي نميومد تيردادگاهي نفس بلندميكشيدگاهي باخودشحرف ميزد گاهي كسيوصداميزد چايي ميخاست كه اخريودادن ماهك ببره بادستايي كه ازسرما سرخ بود بردوگذاشت كنار بوم وداشت ميومد پايين كه ديدتيردادنگاهش روي دستشه هيچوقت اونقدرناراحت ننديده بودتش دستشوبااستينش پوشوند ورفت پايين كه تيردادصداش زد نميدونست چراولي ترسيد برگشت وگفت بله !تيردادگفت تودخترخوبي هسي اگه نگاه ميكنم خودمم دردميكشم ببخش من يه چيزايي ميدونم كه تونميدوني حق اينا نيس اين وضعيت ماهك مث خنگا نگاش ميكرد نه تشكري نه هيچي ،مونده بود چي بگه منظورشونفهميده بود حتي تاسال بعد! ! كسي درخونه روبازكردواومدبيرون وماهك رفت داخل ولي ديگه ميدونست تيردادمنظوري داره كه انقدرنگاهش ميكنه واين حرف ها !براي اولين بار قلبش ميخاست كسي روبيشتر ببينه وبي دليل دلش ميخاست سيزده تموم نشه اون روزها باتمام سختيش قابل تحمل شده بودبراش چرا .
ســـــــــ ــــــ ـــــــــویــــــــــ ــــــ ــــــن ماهك ,ميكرد ,وماهك ,گاهي ,اومده ,مادرش ,نگاش ميكرد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارزانی mizkade لوازم یدکی بیل مکانیکی کسب و کار دانلود برای شما پارس آباد چت| چت پارس آباد|پارس اباد چت repairapplaince مطالب کشاورزی در همه ی زمینه ها