خونه مادربزرگ ماهك امسال شلوغ بودهركسي باديگري صحبت ميكردبچه هابيرون مشغول بازي بودندماهك خودشوسرگرم نشون ميدادولي فكرش خيلي درگيربوددرگيرحسي كه ممكن بوداصلايك طرفه باشه حتي نميتونست به زبون بياره كه اسم أين حال يني چي.به تيردادنگاه نكرده بودازديروز.سنگيني نگاهيوحس ميكردكه تيردادبودميدونست اونه ولي جرّأت نداشت نكاهش به نگاه اون بخوره شايدميترسيدچيزديگري ببينه شايدميترسيدنتونه وتيردادازچشاش بخونه نگاهش نكردوبيرون رفت سراغ ارامش هميشگي خدا.وضوگرفت ودوركعت نمازخوندوزل زدبه جايي كه اولين بارحس كرده بودمرديوبه غيرازپدرش دوس داره چقدربراش مقدس بودوچقدرتلخ كه همه چي مبهم بود. متوجه اومدن داييش نشده بودپرسيدكي اومدي دائي!!گفت يه سؤال بپرسم تيردادم تورودوس داره دستاي ماهك لرزيدداييش گفت فقط سواله من حس ميكنم بهت علاقه داره .ماهك سرش پايين بودوگفت نه برأي چي!تيردادبايه دخترهم صحبت بودچ دليل داره دايي مسخرم نكن توروخدا.ازهول شدنش خودشوبشگون گرفت.داييش لبخنوگفت اون بادختره خيلي وقته حرف نميزنه قرارنبودبيادشهرستان.تااسم توروشنيداومدبعدم اصلامثل قبل نيس من اونوميشناسم يه مرگيش هس.توچي توام ؟؟؟!ماهك دستاشوبه هم مي ماليدزيرچادر.چي بايدميگفت گفت نميدونم من گشنمه وپاشدسريع رفت خيلي تابلوبودوخودشولعنت ميكردبي هواميرفت كه به شونه يكي خوردوافتادپاش دردگرفت اصلانگاه نكردكي بودازدردگريه كردشايدم ازسوالاي دائي گريه ش گرفته بود تيردادخم شدوگفت چيزي شده چرانديدي تيربرق به أين گندگيودختر.گريه ت چيه كجات دردميكنه گريه ماهك بيشترشدبزورپاشدبرگرده تواتاق.هنوزتوچشاي تيردادنگاه نكرده بودباصدايي كه بزورسعي ميكردجمعش كنه گفت نه ممنون خوبم بريدخونه.خواس بره كه جلوش وايسادوگفت نگام كن لطفا أزمن ناراحتي ازوقتي اومدم نشده يبارباهم صحبت بكنيم ماهك ميشه نگام كني دخترقيافمويادت ميره هاانقدكه نديدي سعي ميكردبخندونه ولي ماهك گوشه لباسشوگرفته بودودردپاش و.سعي كردلبخندبزنه وبگه خوبه كه بره سرشوكه بالااوردداييشوديدكه ازبالكن نگاشون ميكنه برااولين باربودانقدرمهربون نگاهش ميكردماهكو.اين ديگه خودافتضاح بود سريع گفت خوبم ميرم بالاكاردارم ببخش وورفت براداييش توضيح بده كه مامانش ازدراومدبيرون ويه نگاه مشكوكي به تيردادوماهك انداخت گفت بيابريم تو.داييش ازبالاگفت من بإماهك كاردارم تواين تيردادوببركه تلفن دخترانميزاره توخونه بشينه مامان ماهك وتيردادرفتن تو.ماهك نشست توپله ودايي اومدكنارش گفت نميخام اذيتت كنم من هم نگاه توروميشناسم هم نگاه تيردادو.سالهاپيش مواجه شدم باهاش.وهنوزم يادمه يه چيزيه كه ميمونة تودلت اگه نشه برامن نشدونميخام شماهم أين دردوبكشين ماهك به دائي ش كه ازعشق حرف مييزدنگاه كردچقدربهش ميومدگفت من چي بكم دايي .دايي گفت كاش بهم ميگفتي نه وميزدي تودهنم جاي سكوت.نميشه ماهك .پاشدبره كه ماهك دستشوگرفت چرانصفه ميگي دائي اگه كسي توزندگيشه بهم بگونشست وگفت نه بحث اينانيس گرفتاركسيه كه بهش نميدنش هيچوقت عذاب ميكشه توعذاب نكش حداقل فراموشش كن ورفت حرفابراش مثل پتك بوديني گرفتاركسي بوده وأين همه فكراينهمه گمان اينهمه خودشوبزورجمع كردتااتاق.دروقفل كردوانقدرگريه كردكه سبك شه.وقتي بيدارشدشب بودتيردادرفته بودخونه ي اون يكي مادربزرگش وتافردانميومد.شام نخورده خوابيدودلش ميخواست زودترعيدتموم شه جوي كه بودواقعاازارش ميداد.
ســـــــــ ــــــ ـــــــــویــــــــــ ــــــ ــــــن ماهك ,دائي ,گريه ,دايي ,داييش ,صحبت ,تيردادنگاه نكرده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نماز قضای مرحوم برادرم بهروز میرزایی می مارکت | جدید ترین محصولات فروشگاه جدیدمارکت بارانم ارزوست مرجع سرگرمی و طنز کارت سلامت تهرانسر آموزش تحلیل تکنیکال